با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
باز شب آمدو من آغوشم را به روی رویای بودن تو می گشایم تب خواستنت تمام مرا به آتش کشیده است طبیب من درمان درد من تویی مرا به داروی حضورت مداوا کن ب*اران
همه هستند جز*تو* ومن دیوانه وارتورا می جویم مگرنمیدانی توبرای من همه کسی بـــــ*اران
میدانم به یادم هستی میدانم نگاهت مرا دنبال میکند می دانم دریچه کوچکی ازقلبت رابه رویم بازکرده ای می دانم مرا مثل گلدان کوچک اتاقت دوست میداری کاش بودی ومن شعرهایم را وقتی که درچشمانت خیره مانده ام میخواندم تولبخند میزدی ومن تمام احساسم را درنگاهت غرق میکردم بـــــ*اران
خوش قدمی برایم با بودنت همه چیزعالیست امروز نیستی اززمین و آسمان خدا بلا می بارد بــــــ*اران
خوشبختی یعنی نشستن در کنار کسی که دوستش داری حتی بر روی نیمکت فرسوده پارک
خوشبختی یعنی گرفتن دستهایش حتی در ارزانترین رستوران شهر
خوشبختی یعنی شنیدن نامت از لبان کسی که خیلی دوستش میداری
خوشبختی نوشیدن باده مهربانی از سبوی نوازش دستان توست
خوشبختی ِمن به حضور ِ مهربان تو پیوند خورده است و بی تو ممکن نیست
حتی در دورترین نقطه دنیا هم که باشی در دورترین فاصله از من بازهم خاطره ات ، بوی آشنای عطرت ، شعرهایت و ....
تـــــــو را به من پیوند می دهد
هیچ مانعی نمی تواند تو را از من دور کند، حتی اگر باران بی امان دوریت چون سیل بر سرم ببارد
اگر روزگار دست های ما را از هم جدا کند هیچگاه هیچ نیرویی نمی تواند دستهای دلمان را ازهم جدا کند؛
با وجود فرسنگها فاصله تو هنوز در لحظه های من جاری هستی
و گرمای دوست داشتنت شعله های امید به زندگی را در من می افروزد
تو لبخند میزنی و خورشید به زیبایی طلوع می کند تو لبخند میزنی و باران عاشقانه می بارد گویی لبخند تو پیوند تمام زیبایی های دنیا با من است تو میخندی و پاییز قلب من بهار می شود غم وغصه راهی دورترین دیار می شود لبخند پاییزیت بی خزان نازنین من....
آغوشت را برویم بازکن تن خسته ام را نوازش درگوشم ازعشق بخوان وقتی میگویی دوستت دارم به چشمانم خیره شو من پاسخ هردوستت دارم را با بوسه ای پاسخ خواهم داد بگو دوستت دارم میخواهم بوسه بارانت کنم بـــــــــــ*اران
چشمان بارانیم پناهی جزتو ندارند آغوشت را بازکن بــــــــ*اران
من خیس بــاران تنهایی بودم که تو با چتــــــــــــــــر عشق آمدی...
کاش می شد خنده ها را قاب کرد راه و رسم ِ عاشقی را باب کرد روح را با عشقِ تو سیراب کرد برفِ دوری را به بوسه آب کرد با نوازش چشم ها را خواب کرد این شبِ تاریک دل ،مهتاب کرد
می گویند بهار و شکوفه هایش زیباست دشتهای پر ازگل ، بارانی که از آسمان می بارد ماه و ستاره هایش و... اما وقتی تو نباشی هیچ چیز زیبا نیست بگذار دیگران هر چه از زیبایی می خواهند بگویند عزیزِ من
آنگاه که با خورشید ملاقات کرده باشی دیگرهزاران شمع و چراغ نمی توانند خانه ات را گرم و روشن کنند یادت نرود که بعد از تو خانه ام سرد و تاریک است، خورشیدم...
بیستون دلم را به تو سپردم هر چقدر که دوست داری تیشه بزن فرهادم
کاش نی لبکی بودم که هنگام نواختن, لب هایت را هزار بار می بوسیدم کاش تاری بودم که تودر آغوش می گیری تا بنوازی ومن نغمه های عاشقانه ام را برایت می سرودم کاش پیانویی بودم که تنم در حسرت لمس انگشتانت نبود ودر هرنت برایت می خواندم که بیرحمانه عاشقت هستم
پیامبر عاشقانه های من معجزه چشمان تو کافیست ایمان بیاورم به رسالت عشقت
عشق یعنی روح را آراستن ، بیشمار افتادن و برخاستن !
هر که با عشق آشنا شد مست شد، وارد یک راه بی بن بست شد!!!
عشـــ♥ـــق یعنی هیچ وقت از نگاه کردنش سیر نشی حتی اگه اون نبیندت . . .
دوست داشتنت ، تنها کار " عاقلانه ای " است که ... . . . . . از " دلم " بر می آید !!!
بهترین دوست تو - زن توست پای همیشگی برای شیطنت تکیه گاه محکمی برای مشکلات و دست نوازشی برای دعوت از یک خواب آرام! ... پس دوست را در خانه ات بجوی نه در خیابان تاریکی که خنجر ها را پنهان کرده است!
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی ؟ تو که قطره بارانی بر پیراهنم دکمه طلایی بر آستینم کتاب کوچکی در دستانم و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم مردم از عطر لباسم می فهمند که معشوقم تویی از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای از بازوی به خواب رفته ام می فهمند که زیر سر تو بوده است...
تو که هستی ؟ اِی زن از کدام کلاه شعبده بیرون پریده ای ؟ هر که گفت نامه ای از نامههای عاشقانه ی تو را دزدیده دروغ میگوید هر که گفت دست بندی مطّلا را از صندوقت به یغما بُرده دروغ میگوید هر که گفت عطر تو را میشناسد یا نشانی ات را میداند ، دروغ میگوید هرکه گفت شبی را با تو در هُتلی یا تماشاخانه ای سر کرده ، دروغ میگوید دروغ ! دروغ ! دروغ
تو موزه ایی هستی که در تمامِ روزهای هفته تعطیل است تعطیل برای تمام مَردانِ جهان در همهی روزهای سال
هــوآ خوب بــآشد یــآ نـه فرقی نمی کنـد بـه هــوآی ﺗــــــﻮ نفس می کشم
برای دوست داشتنت محتاج دیدنت نیستم... اگر چه نگاهت آرامم می کند محتاج سخن گفتن با تو نیستم اگر چه صدایت دلم را می لرزاند محتاج شانه به شانه ات بودن نیستماگر چه برای تکیه کردن ، شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است! دوست دارم ، نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم دوست دارم بدانی ،حتی اگر کنارم نباشی ... باز هم ،نگاهت می کنم ... صدایت را می شنوم ...به تو تکیه می کنم همیشه با منی ،و همیشه با تو هستم، هر جا که باشی!......